---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P⁷²
رزی:عه سلام ات
ات:سلام رزی
رزی:چرا چندروزه نیومدی؟
ات:حالم خوب نبود دیگ امتحانم داشتیم حوصله خوندن نداشتم
رزی:اها...راستی.....
ات:هوم؟
رزی:فلیکس کات کرد
ات:رزی ببخشید ولی لطفا بس کن حوصله شوخی ندارم مگه میشه همینطوری وقتی من ازش خوشم اومد کات کنه
رزی:واقعا میگم ات
ات:واقعا؟؟
رزی:اوهوم
ات:چرا؟
رزی:چون دوست دخترش فک میکنه که فلیکس زیادی همش بهش گیر میده بخاطر همین دعواشون شد و...
ات:اها...خب چیزه میگم نمیشه منو بهش بگی
رزی:باشه فردا به فلیکس میگم
ات:ولی اگه بهم زیاد گیر بده چی؟...اصلابیخیال من زن داداشت نمیشم*خنده
رزی:جعرر..خو نشو*خنده
ات:اصلا میشم به تو چههه
رزی:باشه باوا عصبی نشو شوخی کردم*خنده
ات:اوم*خنده
رزی:ات
ات:ها؟
رزی:ها ومرض
ات:زهرمار خو بگو چیه؟
رزی:میگم تو چرا انقدر سلیقه افتضاحه؟
ات:چرامیگی؟
رزی:آخه از چیه داداش من خوشت اومده از قیافه عنش....(ادمین:دلم میخواد روزی و.......)
ات:هویییی درباره شوهر من درست حرف بزنند خانممم
رزی:ودف؟شوهرتتت؟
ات:بله شوهرم
رزی:به به*خنده
ات:*خنده
رزی:خب دیگ من برم راستی فردا بیای هاااا
ات:نیام؟
رزی:موکونمت
ات:هوم...باشه میام
رزی:افلین...خب من دیگ برم
ات:باشه خدافس
رزی:فعلا
ات ویو
بعد حرف زدن با رزی با گوشی ور رفتم وخوابیدم.دوباره مث هر روز صبح بیدار شدم واتفاقات همیشگی افتاد وآماده شدم رفتم مدرسه...
رزی:چه عجب اومدی*ات رو بغل میکنه
ات:هوم
ات:راستی به داداشت گفتی؟
رزی:اره گفتم
ات:چی گفت؟
رزی:بهش گفتم ولی.............................
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۲۸لایک)
(وفقط فالوورای این پیجو @arthurs به ۱۱۵برسونین اگه به ۱۱۵رسید ودوپارت از فیک رو میزارم)
____________________________________________ و بازم ببخشید دیر گذاشتم
رزی:عه سلام ات
ات:سلام رزی
رزی:چرا چندروزه نیومدی؟
ات:حالم خوب نبود دیگ امتحانم داشتیم حوصله خوندن نداشتم
رزی:اها...راستی.....
ات:هوم؟
رزی:فلیکس کات کرد
ات:رزی ببخشید ولی لطفا بس کن حوصله شوخی ندارم مگه میشه همینطوری وقتی من ازش خوشم اومد کات کنه
رزی:واقعا میگم ات
ات:واقعا؟؟
رزی:اوهوم
ات:چرا؟
رزی:چون دوست دخترش فک میکنه که فلیکس زیادی همش بهش گیر میده بخاطر همین دعواشون شد و...
ات:اها...خب چیزه میگم نمیشه منو بهش بگی
رزی:باشه فردا به فلیکس میگم
ات:ولی اگه بهم زیاد گیر بده چی؟...اصلابیخیال من زن داداشت نمیشم*خنده
رزی:جعرر..خو نشو*خنده
ات:اصلا میشم به تو چههه
رزی:باشه باوا عصبی نشو شوخی کردم*خنده
ات:اوم*خنده
رزی:ات
ات:ها؟
رزی:ها ومرض
ات:زهرمار خو بگو چیه؟
رزی:میگم تو چرا انقدر سلیقه افتضاحه؟
ات:چرامیگی؟
رزی:آخه از چیه داداش من خوشت اومده از قیافه عنش....(ادمین:دلم میخواد روزی و.......)
ات:هویییی درباره شوهر من درست حرف بزنند خانممم
رزی:ودف؟شوهرتتت؟
ات:بله شوهرم
رزی:به به*خنده
ات:*خنده
رزی:خب دیگ من برم راستی فردا بیای هاااا
ات:نیام؟
رزی:موکونمت
ات:هوم...باشه میام
رزی:افلین...خب من دیگ برم
ات:باشه خدافس
رزی:فعلا
ات ویو
بعد حرف زدن با رزی با گوشی ور رفتم وخوابیدم.دوباره مث هر روز صبح بیدار شدم واتفاقات همیشگی افتاد وآماده شدم رفتم مدرسه...
رزی:چه عجب اومدی*ات رو بغل میکنه
ات:هوم
ات:راستی به داداشت گفتی؟
رزی:اره گفتم
ات:چی گفت؟
رزی:بهش گفتم ولی.............................
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۲۸لایک)
(وفقط فالوورای این پیجو @arthurs به ۱۱۵برسونین اگه به ۱۱۵رسید ودوپارت از فیک رو میزارم)
____________________________________________ و بازم ببخشید دیر گذاشتم
۱۰.۰k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.